محمد حسین فیاض

منزل تنعیم را پشت سر گذاشته ایم و اکنون در صفاح هستیم . مردی افسار شتری را در دست دارد . پیرزنی بر شتر سوار است شاید مادرش باشد . به سمت کاروان ما می آیند . می روم تا زودتر خبر بگیرم . او را می شناسم . مردی عرب است به نام فرزدق . کاروان و شمشیرها و سپرهای کاروان برایش جلب توجه می کند. نزدیک می شود . می پرسد: این قطار شتران از آن کیست؟ کسی پاسخ می دهد :از حسين بن على(ع).

 فرزدق نزد آقایم می رود و سلام میکند .امام لبخندی می زنند و جوابش را می دهند.

فرزدق قدمی جلو می گذارد . به سمت شهر مکه  اشاره می کند : اى فرزند رسول خدا! پدر و مادرم فدايت باد، چه با شتاب حج خود را انجام دادى؟!

 در ابتدای راهیم و این سؤال خیلی هاست که چرا امام حسین(ع) حج واجب را رها کردند؟

آقایم در یک جمله کوتاه علت تبديل كردن حجّ تمتع به عمره و نيز خروج زودرس از مكه را چنين توضيح مي‌‌دهند كه: "اگر عجله نمي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردم، دستگير مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدم." امام ، با لحنی متفاوت ادامه می دهند : "تو كيستى؟" و او جواب می دهد: مردى از عرب. امام سؤال دیگری را می پرسند: "از مردم پشت سر خود – از مردم عراق - چه خبردارى؟"

فرزدق آه بلندی می کشد : از كسى كه خوب آگاه است، پرسيدى. قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْكَ . یعنی  دلهاى مردم با تو و شمشيرهايشان برعليه توست . به مادرش نگاه می کند و مادر با اشاره سر صحبت فرزند را تایید می کند.

-          اى فرزدق! درست گفتی . اينان مردمى‌‌اند كه در پيروى شيطان پا برجايند و خداى رحمان را پيروى نمى‌‌كنند و در زمين فساد را رواج داده و حدود خداوندى را باطل كرده‌‌اند. شراب مى‌‌نوشند و اموال فقرا و مساكين را ويژة خود ساخته‌‌اند و من سزاوارترم كه به يارى دين خدا برخيزم و آيين او را گرامى داشته و در راهش جهاد كنم، تا كلمة خدا برترين باشد.

دوست دارم که امام بیشتر صحبت کنند تا مسیرم را بهتر بشناسم . به اینجای کلام که می رسد . فرزدق پيرامون نذرها و مناسك حج پرسشهايى می کند . حواسم معطوف چیز دیگری است . آقایم جواب سوالاتش رامی دهند . فرزدق مركب خود را به راه می اندازد و خداحافظى می کند . چه می بینم ؟ فرزدق می خواهد برود. او نیز عجله دارد تا به حجش برسد؟ من نمی فهمم .مگر نه این است که ولایت الهی شرط قبولی نماز و روزه و حج و جهاد است و اگر ولایت امامم را از آن جدا کنیم چون خیمه ای بدون ستون فرو می ریزد؟! هر طور شده باید فرزدق را آگاه کنم . خودم را به او می رسانم. مقابل بینی اش بالا و پایین می پرم . آهای اعرابی ! تو قلبت با کیست و شمشیرت با که ؟ می فهمی؟ صدایم را بلند می کنم: تو خود تکلیفت را روشن کرده ای ؟ دینت با کیست و دنیایت با کیست ؟ فرزدق متوقف می شود . عطسه ای می کند . خدا را شکر موفق شدم تا مسلمانی را به امام خویش وصل کنم! ولی اما نه . خدایا!؟ الحمدلله ی می گوید و افسار شترش را به سمت مکه می کشاند.

 

 

خبر فوق را به زبان مورد نظر ترجمه کنید

 
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا